تازه ترین اشعار

  • عرصه زندگی
  • گر که دلبر بشکند دروازه ی پرهیزها باغ هم گل می دهد در موسمِ پاییزها رسم زیبایی ست گر عاشق بمانی تا ابد مثل شیرینیِ غم در سینه ی پرویزها خانه را خالی کن از این آسمان غم زده گَرد بردار از دلِ آیینه وارِ میزها عصرِ ویرانی سرآمد نوبت آبادی است کَس نمی بیند پس از این حمله ی چنگیزها زندگی هم جلوه‌ی زیباتری گیرد به خود گر که بردارد جهالت دست از تبعیض ها خود به خود آموختم در عرصه ی این زندگی گاه باید بگذری از خیرِ خیلی چیزها مریم جلالوند
زیر بارانم و نم نم به تو می اندیشم-مثل یک زخم به مرهم به تو می اندیشم طعم آن بوسه به لبهام هنوزم باقیست-روزها هر شب وهردم به تو می اندیشم آسمانی که گرفتست و بارانی و سرد-آن منم با دل پر غم به تو می اندیشم رفته ای بی خبر از من به چه کس تکیه زدی-تکیه بر خاطره دارم به تو می اندیشم
بین ما فاصله هایی که نباید باشد-من در این فاصله ها هم به تو می اندیشم فکر کن سخت تر از این چه عذابی باشد ...؟-که تو نامحرم و ... محرم به تو می اندیشم
فرین وب
طراحی و بهینه سازی سایت توسط فرین وب